ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
کاش من هم با تو آمده بودم سالهاست که من برای دیدار با تو هر پنجشنبه شب با دسته گل و قرآن و دلی آکنده از مهر و محبت به سوی سرزمین نور سفر می کنم . سالهاست که شال سیاهم را به سینه داغدار بسته ام تا هجرت خونرنگ تو را در گوش و ذهن بشر به مرثیه بسرایم . سالهاست که من بی ماه و بی غروب در خلوت شمع و دیوار ، غربت شهادتت را می گریم . سالهاست که نیلوفران کنار پنجره به احترام حضورت در عرصه خداوندی به خاک افتاده اند و مرغهای سخنگوی باغ ویران کلامم به حرمت این هجران سیاه پوشیده اند . و حالا بعد از این همه سال ، این همه سیاهی و این همه سکوت ، بالهای زخمی ام را دوباره باز می کنم تا خویش را به تو برسانم ، می فهمم چقدر آسمان برای وسعت بالهای تو تنگ بوده است . تا آسمان راهی نیست ، دوست دارم زمانی که بالهایم باز می گردد و آسمانها را می شکافد و به خدا می رسم ، به او نشان دهم که در برابر تو پر و بالی ندارم . کاش من هم با تو آمده بودم تا چشیدن شهد این تجربه سرخ را به سطرهای دفتر عشقم می افزودم : «کاش من هم با تو آمده بودم»!
|